نتایج جستجو برای عبارت :

از بازگشتت خوشحال نیستم. اصلا. ابدا.

احساس عجیبی است. وجودم گُر می گیرد و سلول هایم برای فریاد زدن التماس می کنند. حرارت درونم آنقدر بالا می رود که لباس های چند لایه ام -از صدقه سری سرمایی بودن. و مهم نیست تابستان است یا زمستان- روی تنم سنگینی می کنند. دست هایم مانند سرب سنگین می شوند و زبانم تکان نمی خورد. مسیر هزاران برابر طولانی تر به نظر می رسد و دیدَم آنقدر تار است که می ترسم قدمی بردارم. احساس عجیبی است. راستش را بخواهید، فراموشم شده بود که چقدر آزاردهنده است. کجای این عدالت اس
• منتظر:
 
چهار سهل استچهل سال هم بیایددر انتظار بازگشتت، می مانمتا استخوان هایت رااز لوث ترکش های زنگ زده ی بیالایمو بذر گل های سوسن و یاس را در چشم های خشک ات بکارمو پیشانی بند سرخ یا حسین(ع)بر پیشانی اتگره زنم. سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
مادرش خیلی خوشحال بود که آن پسر خانه نشینی که سال تا ماه بیرون نمی رفت و دائما در اتاقش روزگار می گذراند و حتی با زور و دعوا حاضر میشد برای شام و ناهار پایش را از آن خراب شده بیرون بگذارد،دیگر برای خودش مردی شده و در این تابستان که اکثرا بیکار است ظهرها میرود دم مغازه یکی از دوستانش که کار کند و کار بیاموزد! مادر از اینکه خدایی نکرده پسرک عزیزش به مرض افسردگی دچار شده باشد خواب و خوراک نداشت.از هر راهی استفاده میکرد تا او را از اتاقش بیرون بکشد
سلام به همه
مردی هستم ۲۶ ساله، مدتی هست که ازدواج کردم و با مشکلی رو به رو شدم . قبلش بگم که واسه خانومم خونه و ماشین و یه زندگی خیلی خوب فراهم کردم. مشکل از اینجاست که خانوم اصلا و ابدا به فکر من نیست. کلا فکرش یا پیش خانوادشه یا کارهای خودش. 
در بدترین شرایط فکری منو تنها میذاره و اصلا نه محبت و نه دلگرمی و هیچی ...، حتی میشه من چند روز خونه نیستم حتی یه پیام یا زنگ هم نمیزنه وقتی هم بهش میگی میگه کار داشتم، باید منو درک کنی. 
بهش میگم خب یه پیام ک
و باز هم...
دلیلت هر چه می خواهد باشد، باشد.
اولین بار من توجیه کردم غیبتت را... 
بار ها و بار ها و بار ها گفتم بالاخره می آید...
می آید... می آید...
آمدی! آن هم چه آمدنی!
آن موقع ها، لحظه ای بهتر از حضورت نبود و هنوز هم نیست :))
حالا نمی دانم این بار را چه می کنی؟
چگونه جواب دست هایی که حالا می لرزد برای نوشتن را می دهی؟
چگونه جواب دلِ ترک برداشته ام را می دهی؟
باشد، تو هر چه بگویی، قبول!
اصلا بیا و باز هم برو...
باز هم...و باز، باز هم...
من مشکلی ندارم.
همان طور
بچه تر که بودم ، '' رفیق صمیمی '' خیلی برای من و دوستام پر معنا بود . اصلا همه ی زندگی تو وجود اون خلاصه می‌شد . کل دنیامون با وجودِ یه رفیقِ صمیمی رنگ و بو میگرفت ، و برای من که آدمی نبودم که با همه بجوشم و گرم بگیرم ، داشتنِ یه رفیقِ شفیق مثل نفس کشیدن بود . 
همراهِ همه ی زندگیِ من آنا بود . قهر و آشتی هامون مربوط به این ایامی بود که با پسری دوست بود و خیلی بحث میکردیم و بحثمونم بالا میگرفت و به قهر های چند ماهه منجر میشد!
الان هفت هشت ماهی هست که باه
میگن روحانی .ظریف و عراقچی تو هواپیما میرفتن روحانی میگه یک تراول ۱۰۰تومانی بندازیم پایین تا یک نفر پیدا کنه خوشحال بشه ظریف میگه دوتا ۵۰ بندازیم تا دونفر خوشحال بشن عراقچی میگه ده تا۱۰ تومانی بندازیم ۱۰ نفر خوشحال بشن خلبان میگه بحث رو تموم میکنید یا سه تاتون رو بندازم تا ۸۰ ملیون خوشحال بشن
راستی یه چیزیو نگفتم ...
دیروز زن داداش سابق رو دیدم 
خیلی خوشحال بود و تیپ چادری خوشگلی زده بود و خلاصه خیلی به خودش رسیده بود و با یکی از زن های همسایه میرفت خرید ، منم از داخل مغازه دیدمش 
خب دروغ چرا از خوشحال شدنش خوشحال شدم ،همین که روحیه ش خوبه بهتر میتونه به برادرزاده هام برسه و اون هم حق داره عاشقانه ازدواج کنه حتی اگه عمر اون ازدواج کوتاه باشه بازم براش خوشحال شدم و فکر کنم دیگه تو دلم کینه ای نسبت بهش ندارم....
 
گر گناهی می کنی در شب آدینه کن
تا که از صدر نشینان جهنم باشی
این بیت رو از دوست پسر یکی از دوستام یاد گرفتم. این روزها خیلی برام مصداق پیدا می کنه و خیلی بهش فکر می کنم. واقعا راست میگه ها! آدم خطا هم می خواد بکنه درست خطا کنه! والا دیگه. اصلا خیال نکنید می خوام بحث اخلاقی کنم و مثل همیشه ادب و اخلاق رو ترویج بدم ها. ابدا! امروز می خوام اتفاقا از بی اخلاقی براتون بگم. و ازتون خواهش کنم اگر بی اخلاقی هم می کنید، حرفه ای بی اخلاقی کنید. مثال زدنش فعلا ب
رتبه ها اومد
مبارکتون باشه ...
نمی دونم باید به خودم تبریک بگم یانه ؟شایدم بایدصبرکنم تا شهریور ببینم چی پیش میاد؟شایدم توقع من زیاد...نمی دونم
رتبه م نمی گم خوب شده ولی ازچیزی که بعد جلسه فک میکردم بهترشده اول که رتبه ها اومد ققط زل زدم به رتبه م هیچ حس خاصی نداشتم یکم گیج بودم یکم که چه عرض کنم ...ازم سوال میپرسیدن اصلا نمی تونستم جواب بدم
بعدش کم کم که ویندوزم بالا اومد یه حس خوشحالی اومد سراغم ....خواهروهمسر خواهر عزیز زنگ زدن پرسیدن چی کارکرد
سلام
اینکه میگن خوشحال باش و از زندگی لذت ببر دقیقا یعنی چی؟، خیلی ها میگن خوشحال باش، از مجردیت لذت ببر ولی من اصلا اصلا تا این ۲۵ سال اصلا از یک روز زندگیم لذت نبردم، از جمع خانواده متنفرم، از این که با یه حرف کوچیک دعوامون میشه متنفرم، از مسافرت با خانواده، از گردش با خانواده متنفرم، از فامیل از بحث های فامیلی مزخرف که میخوان بگن ما خوشبخت تر و پولدار تریم و شما بی عرضه اید که نمیتونید دختر شوهر بدید متنفرم.
من اصلا نمیتونم از زندگیم لذت بب
سلام مادر جانم...بهترین همدم و مرهمکه مقامت بلند استاما برای ما بنده های سیاه سوخته همارزش قائلی...اصلا گاهی خودت پا پیش میگذاریو دست دل لجبازم را می‌گیریمی‌کشی تا آغوشت...و من یکباره غرق نور می‌شوم...آن لحظه هایی که تنهای تنها میشومو دوست دارم هیچکس صدای قلبم را نشنود...مادراز شما چه پنهاندیشببه اندازه تمام روزهایی که گریه نکرده بودمآرام شدم.دیشبحال همان دختر بچه ی ساده ای را داشتم که هرگاه دلش میگرفت، هیچکس را نمیخواستمی‌رفت توی کمدزانوه
به نام خدا.
هیچوقت از اینکه دیگران نوشته هایم را بخوانند خوشحال نمیشدم. اصلا از تکنولوژی هیچوقت خوشحال نمیشوم که مثلا بخواهم نوشته برای دیگران بفرستم یا هر چیز دیگری. اما به قول یکی از دوستان دوره غارنشینی تمام شده و ما نسل دیگری از انسان ها هستیم که جز خوردن و خوابیدن نیاز مبرمی به پاره ای از ارتباطات اجتماعی هم داریم. و البته من وبلاگ نویسی را از بین تمام شبکه های مجازی مطمئن تر و سنگین تر میدانم. 
در هر صورت امیدوارم شوق این نوشتن ادامه پید
این مطلبی را که نوشتم بخوانید و قبض و بسط دهید و نظراتتان را بگویید.
جهان هستی ابدا بر اساس نظم شکل نگرفته و نظمی در آن موجود نیست، چیزی که شما امروز شاهد آن هستید رام شدم بر اساس اصل تطابق پذیری است. به این معنا که اگر می بینید ماهی در دریاست و در خشکی نیست به این خاطر است که ماهی اصلا نمی توانسته در خشکی حضور پیدا کند. اگر موجودی را در مکانی خاص می بینید دلیل بر نظم نیست بلکه مدلل بر این حقیقت است که غیر آن حالت ، امکان تطابق پذیری نداشته و یا قد
تنها جمله ی کلیشه ای که شاید من بهش ارادت داشته باشم اینه : چقدر زمان زود میگذره . میتونه برام ویران کننده هم باشه و ملال آور ‌.
باورم نمیشه از شبی که با بغض خوابیدم چون صلاح مصدوم شده بود و لیورپول مظلومانه (!) جام رو از دست داد .‌باورم نمیشه یکسال و چند روز از اون شب گذشته و حالا لیورپول یک مدال نقره یک طلا و یک جام داره ! 
باید بیشتر از چیزی که الان هستم خوشحال باشم ، فکر میکنم اصلا خوشحال نیستم . 
شاید چون یک ماه پیش وقتی تو لیگ قهرمان نشدیم بهم
تنها جمله ی کلیشه ای که شاید من بهش ارادت داشته باشم اینه : چقدر زمان زود میگذره . میتونه برام ویران کننده هم باشه و ملال آور ‌.
باورم نمیشه از شبی که با بغض خوابیدم چون صلاح مصدوم شده بود و لیورپول مظلومانه (!) جام رو از دست داد .‌باورم نمیشه یکسال و چند روز از اون شب گذشته و حالا لیورپول یک مدال نقره یک طلا و یک جام داره ! 
باید بیشتر از چیزی که الان هستم خوشحال باشم ، فکر میکنم اصلا خوشحال نیستم . 
شاید چون یک ماه پیش وقتی تو لیگ قهرمان نشدیم بهم
رفتار آدمهایی که زیادی مهربانی می کنند برایم عجیب است. یا اقلا وقتی که که تظاهر به مهربانی می کنند. حتی وقتی که پای نفع خودشان، موجودیتشان در میان باشد، آن وقت چرا باید طرف مرا بگیرند؟ واضح نیست چرا؟ البته کار من اصلا و ابدا یافتن دلایل نیست. بلکه بنظر می آید دلایل واضح و مبرهن باشند. او حتما روزی با تبر تیز شده بسویت باز خواهد گشت تا انتقام این روزهای پر از مهربانی را از تو بگیرد!
از آدمهایی که ناراست و در پوشش کلمات، لباس و ظواهر می خواهند ثاب
یهو هیجان زده و با خوشحالی گفت ماماااان
گفتم بله
گفت پام رو ببین یه کمی مو درآورده حالا منم میتونم اپلاسیون کنم
و کلی خوشحال بود
رفتیم پارک آبی
تو یه قسمت رودخانه یهو فهمید پاهاش به زمین میرسه با خوشحالی گفت: عهههه پام زمینو گرفته
موقع برگشت هم میگفت:بازم بریم تو حوض خونه ی ما (به رودخانه ک خیلی خوشش اومده بود میگفت حوض خونه ی ما)

هرکسی ازش میپرسه دوست داری پسر بشی
با قاطعیت بهش میگه نههههه دوست دارم دختر باشم همیشه
دخترکم بسیااار خوشحالم که
پسرها چگونه عاشق می شوند ؟
 
احتمالا این سوالی هست که هر دختری از خودش می پرشه و دوست داره بدونه پسرها واقعا چگونه عاشق می شن ؟ و یا اینکه اصلا پسرها عاشق میشن یا نه ؟
 
معمولا همه فکر می کنن پسرها فقط به دنبال رابطه جنسی با دخترها هستند، این ذهنیت به این دلیل به وجود اومده که یکسری پسرهای بدون شخصیت فقط و فقط نگاه جنسی به دخترها دارن که متاسفانه تعداد این پسرها امروزه خیلی زیاد شده !!
 
 
وقتی اغلب پسرها بعد از مدت کوتاهی که از آشنایی شون با دخت
یکی از سوالای بزرگ ذهنم اینه که 
من با سهمیه دادن به عده ای که دولت باید شرایطشونو روبراه میکرده و نکرده موافقم مثل بچه شهدا و سیل و زلزله و ...
آدمایی که از نظر سیاسی مقابل من محسوب میشن با همین اندازه سهم دادن هم مشکل دارن
بعد چه جوری به دختر صفدر رای میدن در حالی که حقوق نجومی پدرشو کمترین حقش از سفره انقلاب میدونه
چه جوری واقعا؟؟؟؟
اصلا این دختر صفدر داغیه که رو دلم مونده و لم تبرد ابدا شده!!
سلام
من این روزها رو مدی هستم که چیزی خوشحالم نمی کنه، یا بهتره بگم خیلی سخت خوشحال میشم.
الان یه پیام دریافت کردم از همون دوستی که گل را دریافت کرده بود. گفت که مسافرت بوده و خودش دریافت نکرده. همکارارش در شرکت دریافت کردن و عکس گل را براش فرستادن.
حتی نپرسیدم کجایی. فقط گفتم مسافرت خوبی داشته باشید. همین.
 
دیگه از اون روزهای کنجکاوی من گذشته. هر جایی باشه. داخل یا خارج. دیگه برای من خیلی چیزها مهم نیستند.
 
من الان باید خوشحال باشم ولی نیستم. ف
  امام صادق فرمود چون فاطمه ع بحسین  ابستن شد  جبرییل. نرد پیغمبر ص امد   و عزصکردم همانافاطمه  ع پسری  خواهد  زایید که امتت او بعداز تو مبگشند چون فاطمه ع  بحسین ع ابستن شد خوشحال نبودو چون  رایید از زانید نشه. هم خوشحال نبود. سپس امام صادق ع فرمود در دنیا مادری دیده نشده که پسری بزایدو خوشحال نباشد ولی. فا طمه خوشحال نبود  زیرا دانست.او کشته خواهد شد واین. ایه در باره او نازل شد ما انسانرا بنبکی نمودن نسبت بپیدر ماردرش سعارش نموده ایم  مادر
تعداد رفیق های هم سلیقه ام فقط دو عدد هستن که بیشتر اوقات هم یا اینجا نیستن یا جایی سرگرم کارشونن . این چندشب انواع تیاتر و نماش های نقالی و روحوضی اینجا برگزار میشه . یکیشون سر کاره یکی دیگشونم بخاطر تعطیلات دانشگاه رفته شهرستان.فقط من موندم که تنها اینجاها رو برم که اصلا و ابدا هم بهم خوش نمیگذره.مثل دیشب که تنها رفتم. البته خیلی آسون تر هم میشد اگه ماشین داشتم . با اینکه اصلا مشکلی با بی ماشینی هم ندارم اما خب بالاخره باید یک جایی یک بهونه ا
تو نمیتوانی خدا را بپرستی،
اما میتوانی به روشی خداگونه زندگی کنی.
کسی برای پرستیدن وجود ندارد.
تمام پرستش شما حماقت خالص است.
تمام تصورات شما از خدا فقط مخلوق خودتان است.
خدا اینگونه که شما شناخته اید اصلا وجود ندارد.
#اوشو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✦ @Parsa_Night_narrator ✦
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
[عکس 720×608
قانونى داریم که همیشه ثابت است:
"ما به محیطمان عادت می‌کنیم" اگر با آدم‌های بدبخت نشست و برخاست کنید، کم کم به بدبختی عادت کرده و فکر می‌کنید که این طبیعی است.
اگر با آدم‌های غرغرو همنشین باشید، عیب‌جو و غرغرو می‌شوید و آن را طبیعی می‌دانید.
اگر دوست شما دروغ بگوید، در ابتدا از دستش ناراحت می‌شوید ولی در نهایت شما هم عادت می‌کنید به دیگران دروغ بگویید و اگر مدت طولانی با چنین دوستانی باشید، به خودتان هم دروغ خواهید گفت.
اگر با آدم‌های خ

تو نمیتوانی خدا را بپرستی،
اما میتوانی به روشی خداگونه زندگی کنی.
کسی برای پرستیدن وجود ندارد.
تمام پرستش شما حماقت خالص است.
تمام تصورات شما از خدا فقط مخلوق خودتان است.
خدا اینگونه که شما شناخته اید اصلا وجود ندارد.
#اوشو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✦ @Parsa_Night_narrator ✦
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
[عکس 1080
یه هــوووف گنده ...
هنوز دست پطروس نرسیده وای نمیدونم تا چه اندازه میتونه خوشحال یا ناراحتش کنه! از وقتی خوده واقعیم رو بیشتر شناخته فک میکنم شوکه شده شایدم اصلا فکری نکرده باشه !
امروز از اون نشریه تماس داشتم ولی من خواب بودم :)) آخه چرا ؟
من در مبهم ترین حالت مبهم قرار دارم این روزها....با حجم انبوهی از پیام ها و کامنت های خوانده نشده روبرو هستم که  تنها نشان دهنده لطف شما به بنده و شرمندگی من است...پیرو پست قبل باید بگویم که تصمیم خود را گرفته ام و شاید اگر به چشم ظاهر بنگرید حماقت محض است،اصلا و ابدا راه آسانی نیست که سراسرش سختی و تلاش است یعنی احتمال این که من تا سال بعد رنگ آرامش را نبینم چیزی حدود  98 درصد است...این که باید چشمم را روی همه چیز ببندم و حرف بشنوم و دم نزنم ، اینکه
سلام دوستان.
تو پیامرسان ایتا ، مدیرِ کانال شدم .
اگه بیاید ،خیلی خوشحال میشم .
یه کانال هنری دارم که توش اموری درباره زندگی ، نی نی داری و ... هست ولی همه شون با دیدِ خاصِ هنری هستن . بنظرم که زود عضو شید که منم خوشحال شم . منتظرتونم .
Eitaa.com/honarism
حقیقتاً از اینکه مدرسه گوجه بازی در نیورد و ما هم فردا مث آدم تعطیلیم خوشحالم. خوشحال تر از اینکه امتحان هویت مویت و مدیریت پدیریت کنسل شد و حقیقتا خوشحال ترین از این بابت که قرار نیست توی کتابخونه 6 ساعت هویت بخونم :) حقیقتاً روز تولدم امتحان سلامت و بهداشته و فردا و پسفرداش یحتمل همین هویت مویت و مدیریت پدیریت و این اصلا زیبا نیست. بدترین اتفاقی که میتونست بیفته برام دقیقا افتاده و قرار نیست بلند ترین شب کوفتی امسال کوفتی رو زیبا شروع و تموم
سریال ایرانی دلدار رو قراره ببینید
دانلود سریال دلدار (دل دار) برای شما عزیزان میتونه مسرت بخش باشه
توجه داشته باشید که کیفیتش بسیار بسیار جالب هست و نمی شه اصلا و ابدا گفت کار چیپی هست
خب توجه داشته باشید
من نمیخوام دقت شما نسبت به بعضی حرف ها بالا ببرم
ولی سریال هایی مثل دلدار می تونن منبعی باشن برای تمامی سریال دوستان عزیز ایرانی
و ایرانیان همیشه در صحنه
دلی دارم که باشد در ره یار
دلی بی کس که اندر راه او خار
نباشد چیزکی آداب راهی
نگاهی بی
بچه ها
خیلی خوشحال بودم گفتم با شما هم تقسیم کنم بلا بلا بلا :)
صابخونه م هر هفته دوبار برام نون میپزه خودش :)

امروز بهم گفت،
من خیلی کم این رو میگم
ولی خیلی خیلی خوشحالم که تو اومدی اینجا با من هم خونه شدی :)
اینقدر خوشحال شدم :)
مرد نازنین و خوبیه :)
خیلی مسنه
حدود هشتاد سالشه!
من کسی را همین امشب همین ساعت خوشحال کردم :)
همیشه میگفتمـ آدمـ وقتی میتونه کسی رو خوشحال کنه که خودش خوشحال باشهکسی میتونه یه نفر و آروم کنه که خودش آرامش داشته باشه..
اونقدری دنبال خوشحالی و خوشبختی و دل آروم رفتمـ و نشد 
که الان با یه دل حسابی شکسته و یه ضعف بزرگ بهم میگن چقدر صبور و قوی تو ( اونی که منو توی ضعفمـ ندیده ) من بیمار نیستم من ٩٠ سال ندارم ولی اونقدرا پای درد بیمارا و تنهایی ٩٠ ساله هایی که هر روز توی بیمارستان میبینم نشستمـ که بت
ما به دنبال چه هستیم؟! آرزوها کجا می روند؟! چرا فراموش می شوند؟! چرا به آنها نمی رسیم؟! شاید اگر به آرزوی نمی رسیم واقعا طالبش نیستیم. فقط مسکنی هست برای اینکه الان حس خوبی داشته باشیم. اینکه آینده ای خواهیم داشت که دوست داریم. دوست داشتنی که می خواهیم وقتی روی تخت دراز کشیده ایم، در اتاقمان را بکوبد و ما را در آغوش بگیرد! شاید هم واقعا دوستش نداریم، برای این بیان می کنیم که دوستش داریم چون آدم های موفق چنین بیان کرده اند! آدم موفق چه کسی‌ست؟! از
ی تولد یوهویی واسه دوستم تو خوابگاه 
به وقت دیروز :)))
درسته ک ساده بود اما از هیچی لاقل بهتر بود.
حس کردم عمیقا خوشحال شد•_•
#حس خوب
# یه مقدار از کیک تولدم دادم به جهادة خانم  و هیاتة خانم
اونام خوشحال شدن :)
حس خوبی بود بعد این همه غصه.. 
# تولد مهسا( هم)
نذر کرده ام
یک روزی که خوشحال تر بودمبیایم و بنویسم کهزندگی را باید با لذت خورد..که ضربه های روی سر را باید آرام بوسیدو بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد..یک روزی که خوشحال تر بودم..می آیم و می نویسم کهاین نیز بگذرد..مثل همیشه که همه چیز گذشته است وآب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است..
 
ما یا با فوتبال ارتباطی نمی گیریم یا اینکه فوتبال با گوشت و خونمان عجین می شود! حد وسطی ابدا وجود ندارد!
من هم از آن دسته ای هستم که تصور زندگی بدون فوتبال برایم غیر ممکن است!یعنی اصلا زندگی ای که در آن استرس مسابقه این هفته تیم محبوبت،فریاد های شادی بعد از گل تیم محبوبت،فحش های مکرر به داور و تیم حریف،شادی از گل خوردن و مغلوب شدت تیم رقیب،خوشحالی بیکران از ناراحتی طرفداران تیم رقیب،اشک های بعد از برد ها و باخت ها و در نهایت حرص خوردن های ناش
بعضی وقت ها نباید خوشحال باشینباید خیالت راحت باشدباید دلت بشکندباید با خودت مواجه شویو درست و غلط را در غیر حال خوب خودت بشناسیباید بدانی دلت سنگ است تا بشکنی تا خوشحال نباشی، خوشحال کنیباید بدانی شکستن بد نیست، باید شکست تا فهمید لگدمال شدن سخت تر است و بسیار سخت ترباید خود را در خود جستجو کرد تا سختی وجودت را بشکنیو برای شکستن این؛باید بفهمی سنگ چیستباید با خودت هر بار آشنا شویآخر خود آن آشنایی است که هر از گاهی با خویش بیگانگی میکند گم
دست به قلمم این اواخر اصلا راضی کننده نیست :-\ 
نوشته های بی سرو تهی که حتی خودمم یه سرسوزن راضی نمیکنن ،بنظرم نوشتن تو بلاگ بیشتر حالت یه رفع تکلیفه که هرچندوقت یبار انجامش میدم فقط .من همون آدمیم که از چس ناله کردن بیزاره و این روزام وبلاگ خودش خیلی داره به اون سمت و سو میره.فکر کنم خوب شه اگه همه پستاشو پاک کنم و از اول شروع کنم به نوشتن اگه نظر بدین خوشحال میشم:-) 
هوالرئوف الرحیم
شبهای عالی ای رو سپری کردیم.
دلم می خواست رضوان بهش خوش بگذره و وقتی دیشب وارد محوطه شدیم و جیغ کشید:
" آخخخخخ جوووووون"
فهمیدم، اینطور بوده.
رضا خیلی خوب همراهی کرد. خیلی خوش اخلاق. خیلی دعاش کردم.
فسقلک خیلی راحت بود و مشکلی نداشت و با همه وضعیتی می ساخت. صدا گرما مردم. به لطف خود امام حسین علیه السلام.
الحمدلله امروز هم مثل چند سال اخیر، رفتم زیارت ناحیه. مثل اولین باری که رفته بودم جمکران، البته اون موقع مجرد بودم و حالا دوتا
 انقد دندون رو جیگر گذاشتم که جیگرم خون شد.. انگار خدا واقعاً یه سریا رو بیشتر دوست داره ... نوبت ما کی میرسه پس؟ فقط خوشحالی بقیه رو ببینیم، باهاشون خوشحال باشیم که نوبت ما هم میرسه، اصلا ما تو این صف هستیم که نوبتمون برسه؟ خدا خدای ما هم هست ... ولی من جوجه اردک زشتشم .Are:'(
یکی از احمقانه ترین کارهایی که میون تمام کارهای این مملکت انجام میشه، اینه که میگن آقا ما فوتبال رو در ساعت عجیب و غریب 16:53 دقیقه شروع می کنیم. دلیلش؟ خوب اذان که ساعت 17:45 هست دقیقا میفته وسط دو نیمه. به و به از این برنامه ریزی ما و چقدر دقیقیم هر هفته با جلو عقب رفتن دقیقه ای اذان ما هم ساعت بازیها رو یک دقیقه یک دقیقه جابجا می کنیم.
احسنت به این ذکاوت ما... و خوب اصلا هم کاری نداریم که این اذان انتخابی به افق تهران که از شبکۀ ملی پخش میشه، فوق فو
زمستون رو دوست دارم، برف بارون سرما، زود تاریک شدن هوا، لباس های زمستونی اینا همه از مورد علاقه های من هستند. اما چند سالیه که دی ماه بدترین ماه ساله، دوست دارم روز تولدم واقعا خوشحال باشم اما نیستم. همه هم درگیر امتحانات. اصلا انگار دی مدقع خوبی برای به دنیا اومدن نیست باید از همه عذر خواهی کرد و گفت ببخشید مهم نیست شما به کارتون برسین.. 
از اشتباهاتی که هیشوخت فراموشش نخواهم کرد، اینه که سه چار ساعت قبل از بازی استقلال پدیده به سمت خونه م که تو حلق استادیومه راه افتادم! یک ساعت و نیم با محمد و سما به هر دری میزدیم راهی که قفل نباشه به اون سمت پیدا نمیکردیم، و بعد از اون بی خیال ناهار خوردن و هر کاری کردن شدیم، من میدون فردوسی که سه چار تا ایستگاه اتوبوس تا استادیوم فاصله داره از بچه ها جدا شدم و پیاده راه افتادم سمت خونه. در طول مسیر، نسبت خانوم ها به آقایون یک به دویست و پنجاه ب
سلام
امروز تولدمه. 
فکر میکردم امروز خیلی غصه دار باشم ولی خوشحالم خیلی خوشحال.
همکارم که در حال حاضر دوستم هم هست دیروز رفته و برام یک مانتوی خوب خریده. یک مانتوی زیبا که واقعا دوست داشتنیه و وقتی پوشیدم حسابی لذت بردم.
با همکارم رفتیم یه قنادی عالی و شیرینی رولت خریدم و آوردم با بقیه خوردیم. خیلی بهمون مزده داد.
یکی از دوستام از خارج از کشور با من تماس گرفت و برام شعر "Happy birth day" را خوند، حسابی خوشحال شدم.
دوتا از اساتید دوره  کارشناسی ارشدم هم
برای دانلود فیلم خارج از دستور شما
ابتدا به سایت های معتبر سری بزنید
اگر شما میخواهید از دستورات کسی سرپیچی کنید حتما خارج از دستور رفتار کرده اید
فیلم سینمایی ایرانی خارج از دستور می تواند یک فیلم ایده آل برای تمامی شمایی باشد که دوست دارید مستقل رفتار کنید
کامیار تهیه کننده فیلم است گویا 
ولی نتوانسته است احساسات کسی را به اوج برساند و به قله ی خود نزدیک شود. چی میگم من دیوونه شدم 
همه ش شنیدن چرت و پرت هم خوب نیست خب 
والا چی بگم هر چی میخو
امروز از همان روزهاست. یکی از نیمه شب هایی که از پس ِ دو سه ساعت خوابیدن پلک باز می شود و دیگر بسته نمی شود. صبحم وسط تاریکی و کابوس شروع شد. خوبی اش این است که بار اولم نیست، بد اما اینکه آخرین هم نخواهد بود. کابوس؟
اوایل دنبال علتش میگشتم. فکر می کردم به اندازه کافی خسته نیستم وگرنه باید مثل جنازه شوم در رخت خواب. اما این هم نبود. وسط شب های قبر هم بی خواب شده ام و آن دیگر بدتر از بد. با تن و ذهنی آش و لاش باید بیداری را هم تحمل کنم. پس واقعیت چیست؟ 
در این بخش به معرفی کتاب هایی می پردازیم که اگر هر یک از انها را در طول روز حدود ۱ الی ۲ وقت بگذارید و کار کنید اصلا و ابدا نیاز به صرف هزینه های گزاف کلاس های بیرون رو نخواهید داشت و در عین حال که کلاس های زبان بیشتر وقت هدر دادنِ. با دانلود و کار روی هر کتابی بخصوص بالا بردن قدرت کلمات در اموزش و یادگیری و درک انگلیسی تاثیر بسیار بالایی دارد.
پس مهمترین اصل در انگلیسی فقط لغت است  لغغغتتت.
نیاز به کلاسی نیست فقط کار کردن روزی یک ساعت حداقل لغت و
موقع دفاع کردن هم، همین شد. اینقدر خون به جگرم کردن و شدم، که موقعی که دفاع کردم و خانوادم خوشحال و خندان دورم رو گرفته بودن که اره اره، پس خیلی خوشحالی الان؟ من واقعا حسی نداشتم.
تا هفته پیش خوشحال بودم از نزدیک شدن به موعد اتمام طرح ولی الان که معلوم نیست تا کی و کجا و چطور. هیچ حسی دیگه ندارم. هیچی. هیچی. فقط خستگی.
 
در کل هر وقت یه پسر برای شما ابراز احساسات کرد، به محض متوجه شدنش، اگه واقعا در شرایط تشکیل رابطه نیستید به هر دلیلی، آب پاکی رو بریزید روی دست اون پسر و بهش بگید نمیشه. اگه دیدید اصرار میکنه یا اذیت میشه، از لیست کانتکهاتون برش دارین.
 
پسرها خیلی حساس و شکننده هستن. 
یعنی ما دخترا واقعااااااااا قوی هستیم.
 
اصلا و ابدا هیچیمون نمیشه.
پسرها داغون میشن.
به پسرها سردرد ندیم،
اذیتشون و تحریکشون نکنیم.
احساساتشون رو به بازی نگیریم.
 
پسرها گناه
چه خبر؟
هیچی. میریم، میایم
این دیالوگ عوض نمیشه هیشوقت:))) خلاصه که هیچ خبری برای ثبت ندارم، میریم، میایم:)))
امروز عصر خوابیدم و ناراضی بودم. باید برای استراحت بعد از ظهرم به جای خواب یه چیز دیگه ابداع کنم.
تو راه رفت و برگشت به باشگاه هم آهنگ گوش ندادم که فکر کنم ولی فکرام جمع نمیشدن هی پخش میشدن. البته احساس ناامنی هم میکردم به خاطر اتفاق چند روز پیش. خلاصه که همون امنیت هم نداریم. توی راه یه دونه نون بربری، کبریت، تخم مرغ و کره بادوم زمینی گرفت
از دیروز که اینترنت بصورت نصفه و نیمه وصل شده است بازم مشغول چرخیدن توی صفحات وب شدم. راستش را بخواهید الان گیج شدم که خوشحال باشم یا ناراحت؟ از طرفی بدوت اینترنت اصلا نمیشه زندگی کرد. عملا خیلی از امور جاری مرتبط با اینترنت شده است و بسیاری از کارها مختل شده بود و از طرف دیگر با توجه به جذابیت های اینترنت ، حسابی وقت آدم را تلف می کنه. اگه یه جورایی می شد زمان صرف شده در اینترنت را کنترل کرد خیلی خوب میشد.
 
من که نتونستم شما چطور؟
۱. تو حالت معمولی من این موقع شب مثل جغد بیدارم...
حالا امشب که کار دارم و شب قدره له و کوفته با چشمای نیمه باز نشستم...
۲. یه چیزی گفتم و یکی منو ضایع کرد....یک دوستی زد زیر خنده و داشت زمینو گاز میگرفت....منم ته دلم خوشحال شدم....خوبه که حداقل اونقدر خوشحال بود که به ضایع شدن من بخنده....
۳. دو سال پیش بود یا سه سال...به یا رفیق من لا رفیق له که رسیده بود وسط جمع دور میز زده بودم زیر گریه و دستم رو گذاشته بودم جلوی صورتم....من یادمه هنوز...تو یادته؟
هر روز بیشتر توی لاک خودم فرو رفتم و این ابدا دلیلی مثل اینکه آدم ها قدرنشناس، دو رو، بی معرفت، عوضی یا باقی چیزهای بد هستن و وای ننه من خیلی غریبم، نداشت. حتی به اینکه یه عقاب همیشه تنهاست ولی لاشخورها همیشه با همن هم مربوط نمیشد. من هر روز بیشتر توی لاک خودم فرو رفتم فقط چون تنهایی از توهم تنها نبودن خوشایندتر بود.
وقتی یه نفر ازم تقلید میکنه اصلا خوشحال نمیشم ! نه حسودم نه بخیل !خوشَ م نمیاد کاری رو که شروع میکنم یکی بیاد از روی حسادت همون کارا رو انجام بده !این نشانه کوچیک بودن خودشه !
تقلید خوبه ولی نه از روی حسادت بعضیا واقعا از روی حسودی اینکارا رو انجام میدن ! واقعا تو کتَ م نمیره و فقط اون لحظه دلم میخواد فاصله بگیرَ م ! 
معمولا خودم دوست ندارم چرا؟
چون همیشه میگم کاش انسان بهتری بودم
معلوم که کمالگرا هستم متاسفانه
ولی یک روزهایی هم هست بشدت خودم دوست دارم
از خودم خوشم می اد
زیر لب هر چند دقیقه یکبار لبخند میزنم
ته دلم قند آب میکنن
شاید بخاطر خودخواهی باشه یا هزار و یک صفت بد دیگه که میشه برای این کارم توصیف کرد
ولی برام مهم نیست
مهم اینکه از عمق قلبم خوشحال میشم
و حتی این حس اعتیاد آوره
مشتاقی به تکرارش
و اون کمک به آدم های دیگه هست
مخصوصا اگه بچه باشن
امروز د
سلام
من تازه نامزد کردم و نامزدم رو خیلی دوست دارم خوشحال کنم و از محبت بهش لذت میبرم، تصمیم گرفتم ایشون رو سورپرایز بکنم، میخواستم از دختر خانم های خانواده برتر بپرسم یک دختر با چی خیلی سورپرایز میشه؟
چون هنوز کاملا سلیقه ی ایشون دستم نیومده ولی تا سقف پنج میلیون میخوام براش یک چیزی بخرم چون وقتی خوشحال میشه قند تو دلم اب میشه، چیزهای زیادی میشه خرید ولی میخوام ببینم بیشترتون چی رو میگید تا من او چیزی که اکثریت میگن رو براش بخرم، چی میتونه
زن‌ها بی‌اختیار عاشق نمیشن، اونا انتخاب میکنن که عاشق بشن یا نه ...
هرچیزیم که سرشون میاد از همین انتخاب اشتباهه، اونا با شلختگی و بی ادبی های یه مرد کنار میان و خودشونو باهاش وفق میدن به یه دوست داشتن ساده قانع میشن اما نمیتونن با بی احترامی و شکسته شدن شخصیتشون کنار بیان ، مثل مردها که بعد شکسته شدن غرورشون دیگه اون آدم سابق نمیشن .
شاید بسوزن و بسازن و ناراحت بمونن اما ناخودآگاه عشقشون کم میشه، مثل موقعی که یه گیاه قهر میکنه پژمرده میشه، ی
زن‌ها بی‌اختیار عاشق نمیشن، اونا انتخاب میکنن که عاشق بشن یا نه ...
هرچیزیم که سرشون میاد از همین انتخاب اشتباهه، اونا با شلختگی و بی ادبی های یه مرد کنار میان و خودشونو باهاش وفق میدن به یه دوست داشتن ساده قانع میشن اما نمیتونن با بی احترامی و شکسته شدن شخصیتشون کنار بیان ، مثل مردها که بعد شکسته شدن غرورشون دیگه اون آدم سابق نمیشن .
شاید بسوزن و بسازن و ناراحت بمونن اما ناخودآگاه عشقشون کم میشه، مثل موقعی که یه گیاه قهر میکنه پژمرده میشه، ی
بی دلیل خوشحالم 
حالم خوبه 
مینویسم تا حاله خوبم رو به شما هم انتقال بدم 
الان فکرم آزاده و فکر کنم همین باعث شده 
احساس خوشحالی کنم 
البته این به این معنی نیست که اصلا ناراحت نباشم 
چرا امروز یه لحظه ناراحت و دلخور شدم(مرور خاطرات و اینا دیگه**)
ولی خب دوباره به روال سابق برگشتم ^^
خب همین دیگه امیدوارم مثل من ناراحتیاتون رو از فکر و ذهن و قلبتون بیرون بریزین و خوشحال باشین هر چند کوتاه 
با بهترین آرزوها برای همه "دنیز"
 
 
من روزهای خوبی رو نمی‌گذرونم واقعا و توقع بودن ندارم از کسی و خوبه. خوبه دیگه. چمیدونم. انگار یه جور به صلح رسیدنه با خود. یا برعکس. چمیدونم. دیروز وقتی یه دختر با شلوار گل گلی زرد رو تو مترو دیدم و انقلاب پیاده شدم، یه ساعت بعد دیدم که از رو به روم داره میاد، خوشحال شدم. نمیدونم چرا. وقتی با مبینا با این اتوبوس قدیمیا برگشتیم خونه خوشحال شدم. بغل دستیم تو مترو که شروع کرد باهام صحبت کردن هم. سر یه پروانه داد کشیدم که انقد نیاد تو صورتم، حسرت خورد
معمولا وقتی کالایی از جایی خریداری می‌کنید، صاحب آن کالا می‌شوید، گاها به آن دل می‌بندید و با آن زندگی می‌کنید. آن‌جاست که دیگر دوست ندارید نام «کالا» روی آن بگذارید. می‌دانید جایش پیش شما امن‌تر و راحت‌تر از آن فروشگاه است. ماجرا آن‌جایی زیباتر می‌شود که حس می‌کنید آن کالا نزد شخص دیگری (شما بخوانید عزیزی) زیباتر بنظر می‌رسد و در کنار او امن‌تر است؛ پس دست به هدیه دادن می‌زنید.
امروز من یک گردنبند خریدم که قرار است مسیری طولانی را ط
   اگر به همین سادگی است؛ اگر این طور خوشحال ترید؛ اگر تمام مشکلات تان با همین کوتاه شدن شلوارها و افتادن _تصادفی_ روسری هایتان حل می شود؛ گله ای نیست. ما یقه ی چشم هایمان را محکم تر می بندیم.
   مگر بازی نیست؟ ما هم بازی! ما چشم می گذاریم... ما تا هر وقت که شما بگویید و بخواهید چشم می گذاریم اما...
   اما خدا را! جایی نروید که نشود پیدایتان کرد... خدا را! گم نشوید. این بازی ارزشش را ندارد. اصلا بیایید برگردیم. بیایید دیگر بازی نکنیم...برنده شما! 
بیایی
با مامان و بابا و آبجی اومدیم شمال،
به خاطر ترسی که زینب از حموم داره، تصمیم گرفتم هر شب به عنوان روتین قبل از خواب ببرمش تو حموم و فقط تنشو لیف بکشم بیایم بیرون لباسشو تنش کنم و بعد بخوابونمش.
روز اول و دوم تهران بودیم و بعد اومدیم شمال...
مثل هر تصمیم دیگه ای مامانم مخالفت کرد!
این بار اینجوری که نه مامان شبا حموم رفتن خوب نیست و انگار ابدا توضیح منو که مامان ما حموم نمی ریم فقط تنشو می شورم اصلا فایده ای نداره.
دوباره میگه روتینو بذار برا روز و
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک 
علیک منی سلام الله ابدا 
ما بقیت و بقی اللیل و النهار 
و لا جعله الله آخر العهد منی 
لزیارتکم
 
السلام علی الحسین
و علی علی بن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین
خیلی جالبه
من هیچوقت فکر نمیکردم
که منیکه فانتزیم بود کسی رو ببینم و باهاش حرف بزنم و برم باهاش چایی بخورم و گپ بزنیم
روزی برسه، که نخوام که اینکارو انجام بدم و ردش کنم.
این اصلا هیچ افتخاری نداره در خودش، فقط دارم فکر میکنم که ادمها واقعنی عوض میشن ها!
اولا فانتزیای ادمها عوض میشن،
در ثانی آدمی وقتی دلش میشکنه، میشکنه! دیگه کاریش نمیشه کرد!
وقتی فانتزی آدمها، خود شما هستین، تا دیر نشده براورده کنین فانتزیشونو. بذارین از داشتن شما خوشحال باش
عزیز و عزت ابدا مرتبط به هم نیستند
عزت به معنای گرامی و سرافرازیست
و عزیز به معنای شکست ناپذیر
در آن حال عزیز را نیز گرامی نامند
عزیزحقیقت ، عزتمندترینِ دنیای وجود
عزتت در سرشاریِ درونم ، عزیز است
(متن نیاز به تفسیر به تفضیل دارد)
امروز چه اتفاقاتی در انتظار شما می باشد… فال روزانه خود را اینجا بخوانید
فال روزانه متولدین فروردین ماه
شما از خوشحالی روی پای خود بند نیستید و می‌خواهید کارهای عجیب و غریب انجام دهید. اما این اصلا اهمیتی ندارد!! شما با کارهای ناتمام زیادی روبرو شده اید و قادر نیستید از آنها فرار کنید. کاری نکنید که ناامیدی بهتان غلبه کند. این را هم بدانید که از کوره در رفتن نه دیگران را خوشحال تر می‌سازد و نه خودتان را!
ادامه مطلب
سلام خوبین؟
موضوع امروز لیموشو بدم هلوشو بدم
خوب بریم سر اصل مطلب
اصلا چرا باید توعروسی ماء الشعیر بخوریم
اصلا چرا اسم هلو اورد نمیگی یکی منحرف باشه  تو خونه
اصلا چرا گفت لیموشو بدم هلوشو بدم اون هیچی نگف بش لیمو داد خودش هلوـ
چرا باید ذهن مارو خراب کنه
 
هر آدمی که بار اول باهام حرف میزنه، خوبه. خیلی خوب. میخواد شنونده حرفام باشه، کمکم کنه، راهنماییم کنه و همه این چیزای خوب خوب خلاصه. حالا دیگه این قضیه اینقدر تکرار شده، که من امیدی ندارم. نمیخوام بگم به این یکیم امیدی ندارم، چون خیلی مهربون بود. مهربون تر از چیزی که تصور میکردم. میگفت نرم کلاس برگردم راجب منم همین فکرو بکنی؟ حتما حرف میزنیم؟ نمیخوام فکر کنم اینم اولشه. اصلا و ابدا. به قول خودش، آدم باید فقط اهمیت بده دلش چی میگه. کاش یکی بود که
دلم میخاد پیش از هرچیزی خودم،خودم رو پیدا کنم....هدف زندگی م رو پیدا کنم.براش تلاش کنم و از این زندگی بلاتکلیف دربیام.خوب دیشب خیلی فکر کردم که حیف وقت و زندگی منه.حالا که این همه تلاش کردم تا به اینجا برسم حیفمه واقعا که همه چیزو رها کنم که از دست بدم همه چیزو وقتی به چند قدمی رسیدم! سال دیگه این موقع ها باید استارت بزنم و بخونم برای دستیاری.باید از الان محکم قدم بردارم :) من روزای زیادی پیش رو دارم و هدف های دست یافتنی زیاد تری! 
یکی یود میگفت خو
دیروز اتفاقی به مصاحبه‌ای از سلبریتی مورد علاقه‌م بر خوردم؛ در واقع من کسی نیستم که سلبریتی‌ها و زندگی‌شون رو دنبال کنم، یا اصطلاحا فن کسی باشم. به نظرم آدم اگه حتما می‌خواد طرفدار کسی باشه می‌تونه طرفدار مامانش باشه مثلا، یا طرفدار کسی که دوستش داره. به هر حال، از اون آدم‌هایی‌عه که 90 درصدتون نمی‌شناسیدش ولی داستان زندگی عجیب و غریبی داره. داشت می‌گفت بچه که بودم یه روز بابام من رو نگاه می‌کنه و برمی‌گرده به پسر عموم می‌گه این بچه ی
جدی جدی اولین بار بود تو این سال که عمیقا خوشحال شدم. نصف کتابایی که دلم می خواست بخونمشون تو فیدیبو بودن و از اول سال کلی غر زدم که چرا باید فقط برای 100 تا کتاب کلاسیک مشخص شده 90درصد تخفیف بذاره و چرا مثل طاقچه تخفیفای نجومی نذاشته... دیگه ناامید شده بودم حقیقتا. باورتون می شه؟ هاهاهاها. دیگه از زندگی هیچی نمی خوام :)))))) برید فیدیبو نصب کنید که تا 20 فروردین بیشتر وقت ندارید :)) روزی یه دونه کتاب رو با تخفیف میده. اگه کودک و نوجوان باشه 80درصد. اگه بز
اینکه ابا نداره تلفن رو که برمیداره با عشق به فرزندش بگه جانم باباجان و نمیترسه بقیه متوجه بشن بچه ای داره و طلاق گرفته...
مردی که در شرایط قراردادش چیزی شبیه این را با کارفرما توافق کرده: مکرر نیاز به مرخصی ساعتی پیدا خواهم کرد؛ با هر تماس فرزندم.
اینکه ابدا مذهبی نیست اما چارچوب های رفتاری ظریفی رو با خانومها _ چه مجرد و چه متاهل _ رعایت میکنه.
اینها برای من ارجمند و قابل احترام میکنه ایشون رو ...
«یادت باشد: کسانی که به آن‌ها عشق می‌ورزیم، از بیشترین قدرت برای آزردن ما برخوردار هستند!/ فراموش نکن: بی‌گناه واقعی کسی است که علاوه‌برآنکه بی‌گناه است، دیگران را نیز بی‌گناه می‌داند!/ در پشت سر هر انسان موفق، سالیان بسیاری از ناکامی نهفته است!/ به خاطر بسپار: اگر با آنچه دارید و با همین شرایط –همین حالا- نتوانید خوشحال باشید، وقتی آنچه را می‌خواهید به دست آوردید نیز خوشحال نخواهید شد!

ادامه مطلب
در واقع من یه خل زنجیری ام که
♪ ♥‿♥ ♪
همه جا استرس اینو دارم تو کجایی در چه حالی به خدا بد فیریکم هه
♪ ♥‿♥ ♪
در واقع تو دائما در میری از عشق
♪ ♥‿♥ ♪
همه جا راحتی اما تو خطر آخه نمیدونی چشمات اصلا یه وضعیه برقش
♪ ♥‿♥ ♪
اصلا یه وضعیه اون موی بلندت♪ ♥‿♥ ♪در واقع میشه حتی جنگ شه سرش♪ ♥‿♥ ♪حاضرم دنیامو بدم چشاتو به من بدنش♪ ♥‿♥ ♪در واقع شدی تو واسم یه تنش♪ ♥‿♥ ♪اصلا یه حالتی داره تو نگاهت به من تیکه پاره♪ ♥‿♥ ♪در واقع هرچی حس شیک
مدتی است که سرمان شلوغ شده، فهرست برچسب‌های رنگی روی قاب، حسابی رنگارنگ و زیاد شده‌اند. اربعین چند سال است که توفیق خدمت می‌دهند، از قبل تا بعدش درگیر هستیم. جامعه و کار و شغل و زندگی حسابی وقت را پر کرده. نکته مهم ماجرا اینجاست که خیلی بیشتر از قبل می‌نویسم و در جاهای مختلفی هم منتشر می‌شود اما فرصت نوشتن در اینجا را نمی‌کنم. هم فضای کنترل و مراقبت (اینترنت)‌آدم را به تحفظ وا می‌دارد هم آنکه چه باید گفت که مرضی خدای متعال باشد. چقدر کار می
قبل از ازدواج یکی از ترس‌هایم پرجمعیت بودن خانواده همسرم بود. برای منی که چندان حوصله رفت و آمدهای خانوادگی را نداشتم، ورود به خانواده‌ای با پنج خواهر و برادر کمی ترسناک بنظر می‌رسید. ترسم از این بود که بیفتم در چرخه مهمانی‌ها و دورهمی‌های خانوادگی و مولودی‌ها و روضه‌های زنانه که با توجه به فضای مذهبی خانواده‌اش، چندان دور از ذهن بنظر نمی‌رسید. می‌ترسیدم صبرم تمام شود یا مجبور شوم آنی باشم که نیستم، که دوست ندارم باشم. اینطور نشد ولی
ساعت هیفده دقیقه بامداداز آدمی که دو ساله ندیدمش و قبلنم همکلاسی عادیم بوده
توی تلگرام پیام تبریک گرفتم
در حالی که اصلا تولدم نیست
و اصلا آیدی یا شمارمو از کجا آورده
و اصلا از کجا این وقت شب یادش افتاده که به من تبریک بگه؟
قضیه از ریشه و اساس مشکوکه-__-
پ.ن:تازه برام آرزو کرده یه عالمه ساله ام بشم:///!!!
فکر کنم که (این جدیده و حاصل تجربیات دو سه ماه اخیرم)،
یک مرد
وقتی که واقعا یه دختر رو دوست داره
همه زندگی و عمرش و وقتش و همه چیزش رو صرف میکنه که اون دختر رو خوشحال کنه و اون دختر کلا خوشحال باشه.
 
ممکنه سعی هم حتی بکنه که یکمی بهش زور هم بگه،
به دو دلیل:
1. کاری که دختره میکنه ممکنه اون لحظه به نفعش نباشه و پسره نمیخواد اسیبی به دختره وارد بشه
2. مردها معمولا دوست دارن یکمی قدرت و کنترل هم روی دختری که دوسش دارن داشته باشن.
 
خواهرم یکی از کساییه که خیلی خوب بلده تمام انرژی روانیمو بکشه (الان پدرمم با این غلضت قادر به انجامش نیست).عین آب خوردن این کار رو میکنه. مثلا هر بار موهامو رنگ میکنم میگه خودت نمیتونی و برام رنگ میزاره و اون وسطا هی میگه پیر زن بالاخره پیر شدی .پیر شدی ولی هنوز مجردی!! اینو با خنده و شوخی میگه ها... و من از رنگ مو متنفرررم.
یا مثلا میخواد موهامو کوتاه کنه میگه آره اگه پول داده بودی و مش کرده بودی یا کراتین الان قدر میدونستی! اصلا مش و کراتین موهام
خسته؛ ولی خوشحال، مثل وقتی که تو بچگی از پارک برمیگشتیم خونه.خسته؛ ولی پر از ذوق، مثل وقتی که چمدون‌هات رو بستی و فردا ۵ صبح بلیط داری. خسته؛ ولی آروم، مثل نفس‌نفس زدن‌های بعد از پایان مسابقه.خسته؛ ولی راضی، مثل تیک زدن اخرین مورد از لیست‌کارهای روزانه در ساعت صفر.خسته؛ ولی امیدوار، مثل نگاهت به آینه بعد از یه روز شلوغ.خسته؛ ولی خوشحال و پر از ذوق و آروم و راضی و امیدوار، مثل لحظه‌ی پایانِ سالِ سومِ پزشکی. به همین سادگی، به همین سرعت، به ه
بازار بحران قیمت باغ ویلا در چند ماه اخیر داغ ترین روزهای خود را میگذراند.نوسانات قیمت در تمامی زمینه ها افراد را به دو دسته تقسیم کرده است افرادی که هنوز امید به پایین آمدن قیمت ها دارند و افرادی که با توجه به تجربه ای که داشته اند عقیده دارند که قیمت ها روز به روز افزایش خواهد یافت و حال حاضر را بهترین زمان برای خرید میپندارند.ما در این مقاله قیمت باغ ویلا را مورد بررسی قرار خواهیم داد و بررسی خواهیم کرد که آیا خرید ملک در این برهه زمانی درس
خیلی نوزاذ تازه متولد شده دبدم عکس العمل مادر پدراشون هم متفاوته 
گاهی خوشحال و ذوق زده ان گاهی اصلا تو باغ نیستن گاهی ام پدره اشکش از شوق 
نبوده از شرمندگی ناتوانی تو پرداخت بیمارستان بوده.
فکرکن نوزادا همه تو همون بار اول بوی مادرشون تشخیص میدن 
باردوم واکنش نشون میدن به مادر 
حکمت خدا چه عجیبه مخلوق به این کوچیکی چه نشونه ایه
رنگ هارو درکی ازش ندارن حتی مفهوم حرفای مارو هم نمیفهمن
اما ذات غریزیشون دنبال مادر میگرده
ادامه مطلب
 - ...حاج خانم! اگر روزی برسد که شوهرت بیماری سختی بگیرد و گوشه ی بیمارستان بیافتد؛ طوری که حتی ذرّه ای امید به زنده ماندنش نباشد، تو ناراحت نمی شوی؟
- خدا نکند حاج آقا! این چه حرفی است! خب معلوم است که یک دنیا ناراحت می شوم و اشک میریزم.- خب! اگر در همان روز ها، ناگهان خدا رحم کند و حالم کاملا سر جایش بیاید، طوری که انگار هیچ وقت مریض نبوده ام، خوشحال نمی‌شوی؟- اینکه نیاز به پرسیدن ندارد حاج‌آقا! در این صورت آنقدر شاد می شوم که انگار دنیا را به من
روزی پسر غمگین نزد درختی خوشحال رفت و گفت: من پول لازم دارم! درخت گفت: من پول ندارم ولی سیب دارم. اگر می خواهی می توانی تمام سیب های درخت را چیده و به بازار ببری و بفروشی تا پول بدست آوری. آن وقت پسر تمام سیب های درخت را چید و برای فروش برد. هنگامی که پسر بزرگ شد، تمام پولهایش را خرج کرد و به نزد درخت بازگشت و گفت می خواهم یک خانه بسازم ولی پول کافی ندارم که چوب تهیه کنم. درخت گفت: شاخه های درخت را قطع کن. آنها را ببر و خانه ای بساز. و آن پسر تمام شاخه
مردِ بی‌داستانی انتهای اتاقِ سایه‌روشن‌خورده‌ نشسته بود، تنها، و از تنهایی هیچ ملول نبود. و گرچه ملول بود، اما به آن قطعیتی تنها بود، و به آن قطعیتی به تنهایی خو گرفته بود، که دانسته بود حتی این ملالتِ روزهای قبل مرگ، ابدا، مربوط به تنهایی نیست. البته که مرد به‌زودی مُرد؛ گرچه قبلِ مرگ، جز نگاهی خیره به نقطه‌ای تهی در روبرو، توصیه‌ای نداشت. لحظاتی بعد از "اتفاق"، از صندلی با صورت زمین خورد، و هرگز حتی به یاد نیاورد که تنها بوده.
وقتی بهی تو کافه بهم گفت: پنجشنبه ها که با توام تا آخر هفته بعد انرژی دارم از بس میگیم و میخندیم و شوخی میکنی و فراموش میکنم خیلی چیزارو،خوشحال شدم، خداروشکر که میتونم برای کسی تو یه سری شرایط انرژی باشم.وقتی همکار البته بیشتر دوست جونم فائزه، بعد از دیدن فایل های صوت ولحن که قسمت بندی کرده بودمش گفت: بغض کردم از خوشحالی معصومه،ان شاءاللّه قرآن جایی دستت رو بگیره که فکرشو نمیکنی، خوشحال شدم.خدایا خوشحالم که میتونم گاهی حال بعضی هارو خوب کنم.
مدیر عامل و سهامدار باش؛ تامین ضمانتنامه های بانکی هم پنجاه پنجاه.
گفتم حقوق پیشنهادیت کم هست ولی من ادم بسازی ام؛ اهل قناعتم و لبخند زدیم.
گفت حقوق سال اولت اینه؛ بعد شراکت سود هست در هر قرارداد.
خوشحال شدم. نه بخاطر مبلغ و پیشنهادش...برای اعتمادی که آدمها به من میکنن که اعتبار و سرمایه شون رو به من بسپرن. 
اینها کماکان میتونه من رو خوشحال نگه داره.
جمعه داشتم فکر میکردم برای محقق کردن رویای شغلیم نیاز دارم خستگیها و سختیهای بیشتری تحمل کنم. ر
سلام :) 
دیشب بعد از ۹ روز دوری از خونه برگشتیم به خونمون، چقدر من دلم تنگ شده بود برای خونمون 
همسر میگه من این دلتنگیتو درک نمیکنم، دقیقا برای چی دلت تنگ میشه :/ 
توی این ۹ روز فرصت نشد بیام بنویسم ازین اتفاق قشنگ :))
پنجم مرداد شب بود که متوجه شدم اولین دندون پسر به ما افتخار دادن و از لثه مبارک اومدن بیرون 
فکرشو نمیکردم اینقدر ذوق کنم و خوشحال بشم
پسر از ذوق کردن من خوشحال بود بدون این که دلیلشو بدونه :)) 
دندون دراوردن بچه ها هم مشکلات خودشو
همسر اومد خونه و گفت فلان شرکت کارشو تحویل داده و چندتا خونه که قبلا محل نیروهاشون بوده الان خالیه. یه شماره گرفته بود که زنگ بزنه و ببینه میتونه یکی از اون خونه‌ها رو اوکی کنه یا نه.
مسئول مورد نظر گفت همه اون خونه‌ها تحویل داده شدن به پرسنل بی‌خونه. (که خب خدا رو شکر. تو این شهر بی‌خونه بودن خیلی سخته) اما یه کارگاهی بوده که قبلا توش کابینت میساختن و اون الان متروکه‌س! برید دنبال اون.
و باز من خوشحال شدم! (شاید مشکل همین خوشحال شدن منه؟!! شای
روزی در بالای پشت بامی کفتربازی 30 راس کبوتر داشت و برای آن ها دانه می ریخت و آب می گذاشت و با پرنده ها حال می کرد ولی یک کبوتر بود که سفید بود و مانند کبوتر های دیگر پرواز نمی کرد فقط غمغم می کرد و راه می رفت این کبوتر سفید را کفترباز تازه خریده بود کفترباز به مغازه پرنده فروشی رفته بود و چون کبوتر سفید زیبا بود و از طرفی از او نترسیده بود و غمغم میکرد و با صدایش کفترباز فکر میکرد مست است او را به قیمتی بالا خریده بود و خوشحال بود حتی زمانیکه بال
دیشب خواب دیدم عروسیمه. ولی اصلا خوشحال نبودم. همش معذب بودم . عروسیم نمیدونم به چه دلیلی مختلط بود و من همش به دوماد غر می زدم تو ماشین عروس که حالا که داریم می ریم مهمونی یه شنل بزرگ برام می گرفتی که بقیه منو نبینن. دوماد هم همش می خندید.
بهش می گفتم حالا که عروسی رو میخاستی مختلط بگیری لااقل یه لباس عروس پوشیده برام می گرفتی شبیه این فیلم های صداوسیما نه دکلته و بی حجاب. ولی اون بازم می خندید.
وقتی رفتم تو سالن و نگاه مردا بهم بود اشک میریختم و
 
بعد از پایان لیگ‌های معتبر اروپایی و آغاز نقل و انتقالات خبرهای مبنی بر علاقه پاریس سن ژرمن به سنگربان جوان روسونری به گوش می‌رسید.
سران میلان پس از ارزیابی‌های خودت و با توجه به پیشنهاد پاریس، میلان این مبلغ را کم دانسته و پس از آن نه تنها قصد فروش سنگربان 20 ساله خود را ندارد بلکه قصد دارد تا قرارداد دوناروما را تمدید کند، همچنین دوناروما اعلام کرده است که در میلان خوشحال است و قصد ترک روسونری را ندارد.
     احوال پرسی این چند روز خانواده از من و نگرانی شون از اینکه اصلا چطور میرم سر کار و چطور میام ثابت کرد که نگرانی ها و مشکلات فک و فامیل به طور کل [به قول شاخدار] پهنای باند دغدغه های پدر و مادر عزیز رو پر کرده و اصلا کسی این وسط حواسش به ما نیست و اصلا چه جای شکایت؟  زندگی و اعصاب و وقت و همه چیزمون فدای سرور و سالار ما، خاندان مامانم اینا.
یک.
اون فوتبالیست ۱۷ ساله رو می‌بینم که در لیگ قهرمانان گل زده و از شعفش، ذوق زده می‌شم و خوشحال که بله چقدر خوبه که انسان به جایی برسه و دیگران این ذوقش رو ببینن.
دو.
با سید جابر موسوی‌راد(من به اختصار بهش می‌گم سید جابر) کلام جدید داریم.
در عین جوانی بسیار اهل علم و دانشه و دیدنش واقعاً انسان رو خوشحال می‌کنه که چنین جوانی در زمانه‌ای که جوان‌ها کافه‌گرد و آسمان جل اند و فی الواقع نفعشون برای خودشون نه برای دیگران تقریباً هیچه این جوان‌ه
 
شهید چمران رحمة الله علیه یه جا میگه:
 
"خدای من، هر وقت که در حدِّ پرستش عاشقِ کسی شده ام، تو ای پروردگارِ من او را از من گرفته ای تا من فقط تو را بپرستم"
 
نقل به همین مضمون
 
حالا شده حکایتِ من
عاشقت شدم
در حدِ پرستش
چون یار داشتی پس خواهرم شدی
دلم 
دلِ وامانده ام سرکشی می کند و امانم را بریده
افسارش، گاه از دستم خارج می شود
 
و خدا
خدایی که در این نزدیکیست
این را فهمیده و
و قرار است من را به دردی مبتلا کند که چمرانِ عزیز آن را تجربه کرده و از آن
یه بنده خدایی از دوستهامون چند روز قبل عکس گذاشت که عقد کرده ، و هممون کلی خوشحال و تبریک و ...
من اصلا همسرش رو نمیشناختم ...
از بچه های سراسری ترم پایینی بود ...
هیچی خلاصه همون موقع دوست من که از دی ماه مهمانی گرفته رفته تهران به من پیام داد که اینا چجوری آشنا شدن و کی آشنا شدن و...؟ 
گفتم والا من نمیدونم ! 
یهو گفت این پسره تا همون دی ماه به من پیام میداد  ، پیشنهاد میداد ‌...
اضافه کنم که این دوستم هرکی ازدواج میکنه یا دوست میشه میگه شوهر طرف یا دو
توجه ای به نورافشانی،شلوغی و حرفای شادی نداشتم ،از دور دیدمش داره دست در دست مرد زندگیش به جلو میاد ،با لباس سفید عروس ماه شده بود، موهای طلایش،تاج قشنگش،دست گل ِ سفید تو دستش،  یه پرنسس واقعی داشت از روی فرش قرمز و ورودی سالن تالار وارد میشد،خوشحال بودم واسه خوشبختی و حال خوبش،خوشحال بودم دست تو دست  کسی داره که عاشِقشه،که واسه رسیدن بهش کم نزاشت .
شب قشنگی بود، حتی همون دقیقه های بغض و اشک عمه زهره و اشکی شدن چشمای همگی ،  حس خوب و قشنگ  ع
خوشحال و  خرسند نه از اینکه دیروز روز ِ بوسه بود و اصلا به من چه ؟، بلکه از اینکه دیگه شبها تنها نیستم که تا خود طلوع خیره بشم به پنجره تا آرامشی که فرار کرده از خونه‌ام  با اولین پرتو نور بریزه تو وجودم و بعد آروم چشمامو ببندم و بخوابم، خوشحال از اینکه دیگه خواب شب اومده تو تاریکی و روز شده «زمانی برای تلاش بی وقفه » و خوشحال از اینکه داریم پا به پای هم کار می‌کنیم و پایان نامه رو پیش می‌بریم و  با شعار ِ تو دلم :" که من تا شهریور دفاع میکنم ! " خ
این تحلیل رو پسندیدم که در ویرگول منتشر شده: ببینید . و قبول دارم ترافیک تقلبی میشه ساخت. اصلا خود من همین کار رو کردم. مدیر شرکت ناراجت بود که به مشتری قول دادیم ورودی از گوگل رو برسونیم به 3 هزار در روز و حداکثر 700 شده. یه تست زدم و براش یه ربات نوشتم و اجرا کرد. به مرور در عرض یک هفته ترافیک رو بیشتر کردم و رسوندم به همون سه هزار. آی مشتری خوشحال شد و فورا بقیه پول شرکت رو داد. حقوقهای ما چند نفر هم که عقب افتاده بود رسید.
کار بدی کردم همه راضی شدند
خوشحالی وقتی که بعد از چند وقت بالاخره به فکرت برسه با قلبت دوست بشی
ازش بپرسی چرا ناراحته
چرا رنج میکشه؟
 
میخواست چی بشه؟و ببینی میگه اگر چطور میشد خوشحال میشدم؟
اونوقت به خواسته هاش فکر کنی ببینی منطقی؟
یعنی واقعا اگر خواسته هاش براورده میشد تو خودت گارانتی میکنی که اخرش خوشحال میشد؟
 
وقتی یک سوال ازش پرسیدم و فهمید از چه چیزی ناراحته و فکر کردم مسلما چیزی که میخواد با واقعیت خیلی فرق داره به حرفم گوش داد
 
راستی یک کتاب پی دی اف خوانده ش
اصلا یه وضعیه اون موی بلندت♪ ♥‿♥ ♪در واقع میشه حتی جنگ شه سرش♪ ♥‿♥ ♪حاضرم دنیامو بدم چشاتو به من بدنش♪ ♥‿♥ ♪در واقع شدی تو واسم یه تنش♪ ♥‿♥ ♪اصلا یه حالتی داره تو نگاهت به من تیکه پاره♪ ♥‿♥ ♪در واقع هرچی حس شیکه داره♪ ♥‿♥ ♪در واقع انقدر خوبی طبیعت باید رو تو تیک بذاره
منبع: گیتار موزیک
همه آدم‌ها تلاش میکنن که کسی رو که باهاش وارد رابطه شدن رو به هیچ قیمتی از دست ندن.هیچکسی حاضر نیست مقدمات دور شدن عشق زندگی‌اش رو فراهم کنه و بعد در آتش دلتنگی خود بسوزه!
ولی من آن یک آدمم که یک قیمت برای از دست دادن طرف مقابلم دارم. قیمتی به نام «خوشحالی او»...
حاضری اگه بدونی طرف مقابلت کنار یک آدم دیگه خوشحال تره، کمکش کنی بهش برسه؟؟؟ 
برای نگه داشتنش تمام تلاشت رو بکن، تمام تلاشت رو بکن، تمام تلاشت رو بکن؛ اما اگه نشد، واقعی دوست بدارش...
د
تو کلینیک داشتم ناطوردشت مزخرف رو می‌خوندم. یه‌جایی هولدن گفت حاضر بودم همه‌ی پولم رو بدم، اما جلوشون گریه نکنم.
شاید کمتر از یک ساعت بعد، جلوی دکتر و خانم ص بغض کردم. حاضر بودم حقوقمو ندن، اما جلوشون بغض نکنم.
در عرض حدود همون یک ساعت تصمیم گرفتم که از فردا دیگه نرم کلینیک. اشتباهم همین بود، باید این تصمیمو می‌ذاشتم یک دقیقه‌ی آخر می‌گرفتم، اون‌وقت محکم خداحافظی می‌کردم. یا حداقل همون لحظه‌ای که تصمیم رو گرفتم باید اعلامش می‌کردم و نم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها